رقص آتش

<<دفتر خاطرات مشترک مهتاب و محمد رضا>>

رقص آتش

<<دفتر خاطرات مشترک مهتاب و محمد رضا>>

تنهایی.....

سلام ...

سلام......خوبین همگی......؟؟؟!!

خیلی امروز دلم گرفته .....چون امروز میخواستم عشقمو ببینم اما........اره نشد...

خودم به تنهایی رفتم به دریم با یه دسته گل ......دسته گل رو جای مهتاب گذاشتم و یه قهوه ترک سفارش دادم و نشستم به گریه کردن تو کافه........

روز سختی برای من بود چون از دریم که امدم بیرون ...... خدا برای هیچکس نیاره یه موتور سوار دو نفر بودند امدند جیبم رو خالی کردن رفتن ...... به همین سادگی.....  به همین ......از  بعد از ظهر تا الانهم که دارم مطلب رو مینویسم ساعت 22:55 دقیقه است هر چی زنگ یا پیامک میزنم جوابی نمی گیرم.......

 

      ***  دوستای خوبم قدر همدیگر رو بدونید با هم باشید از خوشی هاتون لذت ببرید  ***

 

آتش سوزی

سلام  سلام

خوبین؟خوشین؟سلامتین؟

خدا از دهنتون بشنوه ما که امروز قاط زدیم خفن! جاتون  خالی انقدر حرص خوردم که خدا می دونه.البته مربوط به محمد رضا نبودااااا!اصلا خدایی نکرده ایشون که ما رو اصلا اذیت نکرد!فقط قاط زد منم که حساس!

قضیه از اینجا شروع شد که امروز مادر  بنده بشور بسب راه انداخته بود مارو هم مجبور کرد بریم تو مطبخ.

کلی حمالی فرمودیم.کلی غرغر شنیدیم ! بسی لذتها بردیم از خر حمالی!

موبایل منم که اصلا زنگش ضعیف نبود! منم که گوشم کر نبود!

حاج آقای ما زنگ زده بود و من هم نشنیده بودم.بالاخره چشمم دید که زنگ زده! نشستم پای تلفن زنگ زد!

اوه اوه آقا عصبانی خفن!هم عصبانی هم ناراحت!بنده هم که خوش خیال خندان و شاد فکر کردم به خاطر بنده ناراحته!
یهو گفت من دیگه کم اوردم!
منو می گی؟یهو مات و مبهوت مونده بودم  که چی شده!
هی گفتم چی شده اونم گفت بعدا می گم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
بنده هم قاطی فرمودم!(خصوصیات مرداد ماهی من کار دستم داد به علاوه ی یه مقداری هم حس فضول درد)
بالاخره معلوم شده دوست دختر قبلیش زنگ زده!

منو می گی ؟!حسود شده!داغ کردم!البته سعی کردم جیغ نزنم!

اونم تعریف کرد که دختره زنگ زده به محمدرضا که من دارم خطم رو می فروشم و از این حرفا بعدشم یه پسره گوشی رو ازش گرفته!
منم دیگه داغ کردم ! حداحافظی کردیم.باز زنگ زد منم جواب ندادم اس ام اس بازی کردیم ! معذرت خواهی و این حرفا!منم خوب آشتی کردم اما دیدم نمی شه گفتم تلفن دختر رو بده من اونم گفت ارزششو نداره.بعدش داشتم می حرفیدیم دختره اس ام اس داد!منم یه اس ام اس دیکته کردم به محمد رضا اونم فرستاد واسه دختره!اس ام اس زدن همانا آتش سوزی همان! دیگه صدای دختره در نیومد.

متن اس ام اس :

واست متاسفم.هر جور دوست داری فکر کن.من یه زمانی فکر می کردم دوستت دارم اما عادت کرده بودم دوستت نداشتم.الان دارم دوست داشتن رو تجربه می کنم و کسی توی زندگیم هست.واقعا بچه ای واسه ی مهتاب که تعریف کردم کلی باهم بهت خندیدیم می خواست زنگ بزنه نصیحتت کنه من نذاشتم گفتم ارزش نداری!

احتمالا همین کارشو ساخت .نمی خوام دهنمو باز کنم و دقیق بگم چی شده بود.چون بیشتر هم حرسم می گیره هم خنده ام!

خدا یه عقلی به این بده یه پولی به ما!نمی دونم توی مغزش چی میگذره  اما هر چی که هست اونقدر بچه گونه است که آدم شرم می کنه بخواد بگه.

به هر حال محمد رضا دوستت دارم با همه ی مشکلات و حرفها!

امیدوارم هیچوقت دیگه این چیزا پیش نیاد.

فعلا

دوستت دارم .....

کاش میشد با شقایق حرف زد کاش میشد آسمان را لمس کرد .... کاش میشد مثل یک غنچه شکفت ..... کاش میشد زندگی را گرم کرد ... کاش میشد تا بباری مثل ابر .... کاش میشد سبز باشی چون درخت ... کاش میشد واژه واژه  .شعر شد ... کاش میشد از قفس آزاد شد .... کاش میشد عشق را تقسیم کرد ...... کاش میشد عشق را تفسیر کرد.... کاش میشد شعر عشقی را سرود .. کاش میشد از لب دل گل ربود.

                 1425

 از اینکه می توانم همدمت باشم خدا را شکر می گویم و یا اینکه شریک ماتمت باشم خدا را شکر می گویم تو خود در چشم من خواندی که از تنها نشینی سخت بیزارم همینکه خاکسار مقدمت باشم خدا را شکر می گویم خدا را شکر می گویم که در قلبم تو را دارم ، تو را دارم از اینکه تا ابد بیش و کمت باشم خدا را شکر می گویم تو میدانی که من هم مثل تو صد غصه خون جگر دارم همینکه من خریدار غمت باشم خدا را شکر می گویم به آن پروردگار واحد و تنها هزاران مرتبه سوگند از اینکه می توانم همدمت باشم خدا را شکر می گویم....

 

اولین بوسه......

سلام....

 

میخوام از اولین بوسه که یرای من و عشقم اتفاق افتاد بنویسم......1

بوسه فقط تصادوف دو لب نیست بوسه رویش زندگی جدیده ...

واسه ی اولین تجربه من خیلی زیبا و خوب بود2 ...بزار بریم یکم به قبل تر از الان ..خوب نیست اما ...   به مدت ۲سال با  کسی به اصطلاح عشقت باشی و اما هیچ یک از حس های عاشقون رو حس نکنی 3... سخته 4....سخته چون میگن نباید عشق یه طرفه باشه......اما واسه من یه طرفه بود..... خوب بیام به زمان حال زمانی که امروز تجربه اولین بوسه از عشق رو داشتم .5...زیبا بود ....حس خوبی پیدا کردم 74...برای دقایقی تو اسمون بودم .74558.....

 

 گل من بوسه تو برای من فقط یک بوسه نبود ....برای من زندگی بود ... عشق بود .... محبت بود ...عشقه من مهتاب جان دوست دارم.....

 

کافه دریم

سلاااااااااااااااام

خوبی؟؟؟منم خوبم!خوب نه عالیم..

امروز روز دیدار بود و کلی باهم خوش گذروندیم..

محمدرضا اومد دنبالم رفتیم یه کافه ی باحال کشفیدیم....جاتون اصلا خالی نبود!.دوتا قهوه سفارش دادیم..

کلی حرفیدیم بعدشم کلی توی پاساژ ول گشتیم و مغازه نگاه کردیم!.

چندتا لباس پسندیدیم البته محمد رضا خوشش نیومد من یه کم جینگول پسندم..هی می گفت گلدار خوب نیست.!این نه!.
بعدش چند مورد پسندیدیم..

می دونی خیلی حال میده آدم با یکی بره پاساژ گردی و دید زدن لباس و کفش..من که عاشق این حرکتم.بعدشم کلی با سلیقه ی هم آشنا شدیم..

موقع برگشتن یه عالم وقت تو ترافیک موندیم..هی سر به سر هم گذاشتیم..خندیدیم..

منو رسوند خونه و رفت.

امروز به چند نکته هم پی بردم..

۱-محمدرضا غیرتیه!.(عاشق غیرتم).

۲-حسوده.(اینم دوست دارم).

۳-خوش سلیقه است.(اینم از انتخاب بنده مشخصه).

فعلا.

پیوست:فکر می کنین مانتوی سبز جواده؟؟.

                                                .

 

بنویس ...(توصیف نامه)

می نویسد  این قلم کوچکم .....

من قلمم به پای قلم مهتاب عشقم نمیرسه اما خوب .....

خودتون میدونید دیگه فرشته ها رو هر چقدر بخواهی توصیف کنی بازم از اونا کم گفتی

چون واقعا پاک هستند....

 دوستای عزیزم من میخوام فرشته ام رو توصیف

کنم

خوب میدونید دیگه نمیشه .. فقط یه چیز از این فرشته ام میگم که صورت و چشمهای معصومی داره.... دستهای گرمی داره ........دله پاکی داره ......

 

از خداوند خیلی ممنونم که فرشته اش رو به من داد فقط امیدوارم لیاقت این فرشته را داشته باشم....

 

 

                                           دوست دارم

 

            miss u

توصیف نامه

می خوام  محمد رضا رو براتون توصیف کنم..

تصور کن یه پسر قد بلند و لاغر(البته نه از نوع ریقو ها)متناسبشو تصور کن..

پوستشو یه ذره سبزه کن.آهان حالا بهتر شد..

صورت ظریف(منظورم زنونه نیست!!!!)خیلی هم مردونست..

موها به سبک جدید متمایل به هر طرف(البته توافق شده به طرف پایین باشن).
رنگ موهاشم قهوه ایه تیره ی تیره.از نوع نرم.(به گفته ی شازده وز اما من که وز ندیدم.).

خوب چشماش مشکیه.استعاره نگفتما مشکیه مشکیه...چشماش برق می زنه...خوب باشه چرا می زنی. راستشو می گم اول عاشق چشماش شدم..البته چشمای متولدین آبان معروف هستند..

دماغش کوچولو. نخیر عمل نکرده.همینجوری فابریکیه.دلت بسوزه!.

لباش...بهتره از این قسمت بگذریم.می ترسم زیادی تعریف کنم کسی دلش بخواد..

صداش نرم و مهربونه.من کلی کیف می کنم وقتی حرف می زنه..

دستاش سردن اکثرا.اما خوب پس من اینجا چیکاره بودم؟.

چیه؟؟؟؟؟؟چرا اینجوری نیگام می کنی؟.اه؟؟؟؟؟.دلت خواست ؟؟.اوووووووووووه!. پرو نشو مال خودمه!.

به علت حسود شدن خودم تا همینجا بسه!!!!!!!!!!!!!.

                                                     

سلام

سلام  ... سلام ....سلام ......

سلام به دوستان خودم و سلامی مخصوص به عشقه خودم...  در اول یک ارزو برای همه ی دوستانه خوم دارم که امیدوارم به ارزوهای کوچک و بزرگ خودتون برسید به زودی... این وبلاگ یک هدیه از فرشته خودم مهتاب می باشد که بهترین هدیه تو زندگی ۲۲ سالم بوده بدون بزرگنمایی میگم ....

خوب نوبتی هم باشه نوبت منه که خودمو معرفی کنم ...:من محمدرضا ....۲۲سال از خدا عمر گرفتم ....زندگی خوبی که هم داشتم هم نداشتم خیلی سختیها رو تحمل کردم یعنی این رو بهم یاد دادن ....  بعد از یک ارتباط به قول خودم عاشقونه خیلی ضربه ها خوردم که به دارو خوردن ...نا امیدی از زندگی..خلاصه راحت بگم داغون شدم..یکی از این شبها بود که دیگه دوباره متولد شدم...

خوب دوستان همنطوری مهتاب جان گفت خوشحال میشیم دوستای خوبی پیدا کنیم...

                                                         dost

                                  با محمدرضا و مهتاب همراه باشیدgol 

 

 

معرفی

سلام این اولین پست تقریبا جدی منه توی این وبلاگ....وبلاگ رقص آتش.اینجا رو با  عشق باز کردیم......خوب می خوام توی اولین  پست جدی خودم یه معرفی نامه داشته باشم.

من مهتاب هستم....20سالمه...دانشجو هستم...دانشگاه سراسری...سابقا کار می کردم...تفریحاتم کتاب  خوندن و کار با فتوشاپ  و نقاشی و فیلم دیدنه...موسیقی هم قبلا به صورت جدی دنبال می کردم اما در حال حاضر بیشتر ار هفته ای یکبار نمی رسم دنبالش برم...زبان رو به صورت جدی شروع کردم...البته نه اینکه زبان بد بوده اما به مرور زمان فراموش کرده بودم...از خوردن قهوه لذت می برم...کلاس یوگا و مدیتیشن می رم...دختر سر زنده و شادی هستم...متولد ماه مرداد...از نظر خودم اوج گرما و آتش...خجالتی نیستم معمولا دورم زیاد آدم جمع می شه. ولی من ارتباطام محدود شدن به دو تا دوست صمیمی و خانواده ام شاید به خاطر ضربه هایی که از نزدیکترین دوستام خوردم...راجب خانواده ام ترجیح می دم حرف نزنم چون احساس می کنم بیش از حد خصوصیه...فقط در این حد می گم که ما چهارتا بچه ایم....2تا دختر و 2تا پسر .

من و محمد رضا در اثر یه اتفاق آشنا شدیم....نمی دونم چه جوری به این سرعت همه چیز سر جاش قرار گرفت..شاید یکی از علتهاش تجربه ی تلخ گذشته ی جفتمون بود....نمی دونم راجب اش بنویسم یا نه ...شاید یه زمانی راجب اش نوشتم... فقط در این حد می گم که من توی عالم بچگی و بلوغ  فکر کردم عاشق شدم....و الان اعتراف می کنم اشتباه کردم...این اشتباه من 4سال طول کشید . و از خدا ممنونم که در یک روز با یه سیلی بهم فهموند عشق اینجوری نیست...درسته من توی این قضیه بهترین دوستم و کسی رو که فکر می کردم دوستش دارم رو از دست دادم اما همون بهتر...به قول معرف عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد....

الان دوستای خوبی دارم و کسی هست که دوستش دارم و دوستم داره....

این وبلاگ در اصل هدیه ای بود برای محمدرضای عزیزم....کسی که بهترین هدیه رو به من داد و اون باور عشق بود توی این دنیای بیرحم و فولادی ..

فعلا

پیوست:من و محمد رضا خوشحال می شیم دوستان خوب پیدا کنیم..

 

اشک و شوق

تا به حال شده از شدت هیجانات ذوق و اشکت قاطی بشن؟؟؟gifنشده؟؟؟؟؟اما امروز من اینجوری شدم...خوشحالم که در زمانی اومدی که من واقعا احتیاج داشتم به بودنتgif

با تعریفای خوبت هر لحظه انگار قد می کشم...و بزرگ می شم...حسی که تا به حال تجربه اش نکرده بودمgifیه حس شیرین...مرسی مرسی....gif