رقص آتش

<<دفتر خاطرات مشترک مهتاب و محمد رضا>>

رقص آتش

<<دفتر خاطرات مشترک مهتاب و محمد رضا>>

توصیف نامه

می خوام  محمد رضا رو براتون توصیف کنم..

تصور کن یه پسر قد بلند و لاغر(البته نه از نوع ریقو ها)متناسبشو تصور کن..

پوستشو یه ذره سبزه کن.آهان حالا بهتر شد..

صورت ظریف(منظورم زنونه نیست!!!!)خیلی هم مردونست..

موها به سبک جدید متمایل به هر طرف(البته توافق شده به طرف پایین باشن).
رنگ موهاشم قهوه ایه تیره ی تیره.از نوع نرم.(به گفته ی شازده وز اما من که وز ندیدم.).

خوب چشماش مشکیه.استعاره نگفتما مشکیه مشکیه...چشماش برق می زنه...خوب باشه چرا می زنی. راستشو می گم اول عاشق چشماش شدم..البته چشمای متولدین آبان معروف هستند..

دماغش کوچولو. نخیر عمل نکرده.همینجوری فابریکیه.دلت بسوزه!.

لباش...بهتره از این قسمت بگذریم.می ترسم زیادی تعریف کنم کسی دلش بخواد..

صداش نرم و مهربونه.من کلی کیف می کنم وقتی حرف می زنه..

دستاش سردن اکثرا.اما خوب پس من اینجا چیکاره بودم؟.

چیه؟؟؟؟؟؟چرا اینجوری نیگام می کنی؟.اه؟؟؟؟؟.دلت خواست ؟؟.اوووووووووووه!. پرو نشو مال خودمه!.

به علت حسود شدن خودم تا همینجا بسه!!!!!!!!!!!!!.

                                                     

معرفی

سلام این اولین پست تقریبا جدی منه توی این وبلاگ....وبلاگ رقص آتش.اینجا رو با  عشق باز کردیم......خوب می خوام توی اولین  پست جدی خودم یه معرفی نامه داشته باشم.

من مهتاب هستم....20سالمه...دانشجو هستم...دانشگاه سراسری...سابقا کار می کردم...تفریحاتم کتاب  خوندن و کار با فتوشاپ  و نقاشی و فیلم دیدنه...موسیقی هم قبلا به صورت جدی دنبال می کردم اما در حال حاضر بیشتر ار هفته ای یکبار نمی رسم دنبالش برم...زبان رو به صورت جدی شروع کردم...البته نه اینکه زبان بد بوده اما به مرور زمان فراموش کرده بودم...از خوردن قهوه لذت می برم...کلاس یوگا و مدیتیشن می رم...دختر سر زنده و شادی هستم...متولد ماه مرداد...از نظر خودم اوج گرما و آتش...خجالتی نیستم معمولا دورم زیاد آدم جمع می شه. ولی من ارتباطام محدود شدن به دو تا دوست صمیمی و خانواده ام شاید به خاطر ضربه هایی که از نزدیکترین دوستام خوردم...راجب خانواده ام ترجیح می دم حرف نزنم چون احساس می کنم بیش از حد خصوصیه...فقط در این حد می گم که ما چهارتا بچه ایم....2تا دختر و 2تا پسر .

من و محمد رضا در اثر یه اتفاق آشنا شدیم....نمی دونم چه جوری به این سرعت همه چیز سر جاش قرار گرفت..شاید یکی از علتهاش تجربه ی تلخ گذشته ی جفتمون بود....نمی دونم راجب اش بنویسم یا نه ...شاید یه زمانی راجب اش نوشتم... فقط در این حد می گم که من توی عالم بچگی و بلوغ  فکر کردم عاشق شدم....و الان اعتراف می کنم اشتباه کردم...این اشتباه من 4سال طول کشید . و از خدا ممنونم که در یک روز با یه سیلی بهم فهموند عشق اینجوری نیست...درسته من توی این قضیه بهترین دوستم و کسی رو که فکر می کردم دوستش دارم رو از دست دادم اما همون بهتر...به قول معرف عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد....

الان دوستای خوبی دارم و کسی هست که دوستش دارم و دوستم داره....

این وبلاگ در اصل هدیه ای بود برای محمدرضای عزیزم....کسی که بهترین هدیه رو به من داد و اون باور عشق بود توی این دنیای بیرحم و فولادی ..

فعلا

پیوست:من و محمد رضا خوشحال می شیم دوستان خوب پیدا کنیم..

 

اشک و شوق

تا به حال شده از شدت هیجانات ذوق و اشکت قاطی بشن؟؟؟gifنشده؟؟؟؟؟اما امروز من اینجوری شدم...خوشحالم که در زمانی اومدی که من واقعا احتیاج داشتم به بودنتgif

با تعریفای خوبت هر لحظه انگار قد می کشم...و بزرگ می شم...حسی که تا به حال تجربه اش نکرده بودمgifیه حس شیرین...مرسی مرسی....gif

kiss...gesture

What a kiss really means

"Kiss on the stomach: lets have s.e.x"-_-"Kiss on the Forehead: Forever you will be mine"-_-"Kiss on the Ear: I'm horny"-_-"Kiss on the Cheek: We're friends"-_-"Kiss on the Hand: I adore you"-_-"Kiss on the Neck: We belong together"-_-"Kiss on the Shoulder: I want you"-_-"Kiss on the Lips: I love you OR I want you"

 

What the gesture means

"Holding Hands : We can learn to love each other" ** "Slap on the Butt: That's mine" ** "Playing with the Ear: I can't live without you" ** "Holding on tight: Don't let go" ** "Looking into each other's Eyes: Don't leave me" ** "Playing with Hair on Head: Tell me you love me" ** "Arms around the Waist : I love you too much to let go" ** "Laughing while Kissing: I am completely Comfortable with you

می دونی؟

می دونستی چندتا دوستت دارم؟

۱۵تا

۷تا آسمون

۷دریا

۱دنیا

تو ...

When I am down and, oh my soul, so weary
When troubles come and my heart burdened be
Then, I am still and wait here in the silence
Until you come and sit awhile with me

You raise me up, so I can stand on mountains
You raise me up, to walk on stormy seas
I am strong, when I am on your shoulders
You raise me up! To more than I can be

You raise me up, so I can stand on mountains
You raise me up, to walk on stormy seas
I am strong, when I am on your shoulders
You raise me up! To more than I can be

There is no life ... no life without its hunger
Each restless heart beats so imperfectly
But when you come and I am filled with wonder
Sometimes, I think I glimpse eternity

You raise me up, so I can stand on mountains
You raise me up, to walk on stormy seas
I am strong, when I am on your shoulders
You raise me up! To more than I can be

You raise me up, so I can stand on mountains
You raise me up, to walk on stormy seas
I am strong, when I am on your shoulders
You raise me up!To more than I can be

برای تو

یه روز بهاری دیدمت...دلم تاپ تاپ میزد...می خواست بپره بیرون...می خواستم از شرم آب بشم...۱۰۰بار با خودم کلنجار رفتم...۱۰۰بار گفتم نمیرم!...اما اختیارم از دستم خارج شد و آمدم...اونجا بودی با یه شاخه گل صورتی....دلم ریخت...گونه هام گر گرفت...و اونجا بودی...نگام گره خورد توی نگاهت....یک لحظه...دلم رفت...یه جای دور...اولش خجالت می کشیدم...اما بعدش کم کم نگاهت کردم...احساس آرامش داشتم...انگار مشکلاتم رنگ باختن...تو رو حس می کردم...قوی و ثابت...زخم کهنه ات دردناک بود مثل من...دستم رو دراز کردم و با تردید دستت رو گرفتم...دردم ساکت شد...آروم شدم...دلم گرم شد...جرقه زده شد...گر گرفتم...محمدرضا ی من تو اینجا بودی انگار از روز ازل...تو با من متولد شده بودی...۱۰۰۰ها سال می شناختمت...بودنت بهم اطمینان میداد که کسی همیشه هست...با من و در من...من با تو متولد شدم...من نبودم... با تو ما بودم...

ما...